NOORANOORA، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

قشنگترین هدیه خدا

مسافرت شمال

گلم سلام چند روزی با عمو اسماعیل و خانمش رفتیم شمال البته قبل از ماه رمضون برگشتیم خیلی خوش گذشت فقط هواخیلی سرد بودو من میترسیدم سرما بخوری.................. چون هوای اونجا خیلی خوب بود زیاد ازخونه بیرون نرفتیم فقط یک با رفتیم تا عباس اباد به همین خاطرهمه عکسات داخل ویلاست اینکاروجدیدا یاد گرفتی اسمشم شیرین کاریه کلاردشته لباتو فشار میدیو بووووووووووووووووووو میکنی از این گلاخیلی خوشت میومد هم عکس انداخنیم هم مامانی تاج گل برات درستید     قبل از اینکه راه بیوفتیم مادرحال جمع کردن وسایل بودیمو شما؟!!!!!!!!!!!!! ...
9 شهريور 1392

7 ماه تموم

سلام گل قشنگ مامانی 7 ماهگیتم تموم شد و خبری از مرواریدای دهنت نیست ولی کلی کار یاد گرفتی تا چند روز پیش سینه خیز میرفتی ولی از 15 همین ماه شروع کردی به چهار دستو پا رفتن یه دستو جیغو هورا برای نوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا یه چیزاییم برای خودت میگی که مانمیفهمیم ولی همش معنی دارها  ماها بیسوادیم زبون شماروبلد نیستیم مامانو بابارو کامل میشناسی و دوست هروقت که از خواب بیدار میشی یکی از ماها پیشت باشیم راستی اولین عید فطرو ماه رمضونتم مبارک هر شب که تاسحر نمذاشتی بخوابیم حالا که ماه رمضون تموم شده بهترشده ساعت خوابت و زودترم میخوابی از غذاهایی که برات درست میکنم خوشت نمیاد همش دوست داری غذای مارو بخوری منم غذا...
1 شهريور 1392

دندووووووووووووووووووووووووووووووون

گلم چند روزه که حالت خوب نیست دایم تب میکنی و همش در حال  ناله کردن هستی امروز با دکترت صحبت کردم گفت به خاطر دندوناته و هرموقع تب داشتی استامینوفن بخوری دوست داری همه چیزو گاز بزنیو وقتی دستمو میگیری باولع تمام میخوری وای تازه یه هقته دیگه واکسن شش ماهگیته  دردو تب اونم باید تحمل کنی بمیرم برات کلی ضعیف شدی اخه مگه چقدر بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  اولین باری که شروع کردی به غذا خوردن بهت فرنی دادم خیلی خوشت اومد ...
6 تير 1392

سیسمونی نورا

نورا جونم چون شما زودتر از موعد به دنیا اومدی و حسابی مامانو شوکه کردی نتونستم همون موقع از سیسمونیت عکس بندازم تازه خیلی از چیزارو نگرفته بودم که بعدا گرفتم ولی باز کلی شانس داشتی که مامان عجولی داری چون بیشتر وسایلتو چیده بودم فقط قبل از اومدنت به خونه خاله ها و عمه ها مرتبشون کردن و بعضی چیزای دیگرو چیدن ولی عکس ننداختن منم که حالم خوب نبودبا بخیه به پام بیمارستان بود یه پام خونه ولی الان یکم راست ریسشون کردم (مرتب) ازاونایی که استفاده نشده عکس گرفتم   این کاغذ دیواریه اتاقته جشن تولد خیلی خوبیم داشتی که باز به دلیل اینکه من نبودم هیچ عکس...
4 تير 1392

ببخشیددیر شد!

سلام مامانی دختر قشنگم  بهترین بهونه زندگیم خدا میدونه که تو دنیا هیچ چیزجزتوبرام ارزش نداره ببخشید که یکم دیر شد این چندوقته مسافرت زیاد رفتیم یکم سرم شلوغ بود 15 خرداد کلاردشت بودیم و یه هفته بعد رفتیم طالقان شما خیلی خانم بودیو اصلا اذیتم نکردی راستی یه خبر خوب برای خودم خوابت خیلی بهتر شده و تقریبا داره منظم میشه نمیدونی چقدر خوشحالم دیگه اینکه هوشیار تر شدیو هر چیزی که دم دستته میخوای بذاری تو دهنت از گوشیه موبایل گرفته تا فرشو موهاتم ریخنه یه کم جلوی سرت مو داری تقریبا کچل شدی ...........خیلی تلاش میکنی چهاردستو پا بری ولی هنوز نتونستی غلت میخوری به شکم میوفتی ولی عقب میری  خودت خیلی عصبانی میشی ایشالازودتر بتونی ...
1 تير 1392

غلت زدن

مامانی سلام عزیز دلم چندوقتیه که تلاش میکنی به شکم برگردی و دیروزبرای اولین بار دقیقا تو 4ماهو نیمگیت غلت زدی ما اینقدر جیغو داد کردیم که نگو البته از خوشحالیمون بود(28/2/92)   چند بارم هست که سعی میکنی هرچیزیو میارم جلوت بگیریو بذاری تو دهنت ولی هنوز نمیتونی درست بگیریشون واشتباهی دست خودتو میذاری تودهنت   الهی من فدای همه شیرین کاریات برم هر کاری میکنی برای من خیلی شیرینه ...
31 ارديبهشت 1392

شب بیداری FOR EVER

امشبم یکی از همون شباست که نمیخوابی من واقعا شبا خسته میشم و دیگه انرژی برام نمیمونه ولی تو ماشالا تازه یادت میوفته بازی کنی منم باهات بازی میکنم کلی باهم حرف میزنیم تو بغلم راهت میبرم چند بار چرت میزنی ولی باز بعد 10 دقیقه بیدارمیشی من که اعتراضی ندارم ولی کاش خستگی بدنی نبود تابیشتر حوصله داشتم  شبی که خیلی بیدار بودی تاساعت 5 و خیلیم شارژ انگار نه انگار که کم  خوابیدی   اینم صبح که تازه شیرخوردیو خوشگل خوابیدی ...
27 ارديبهشت 1392

اولین زیارت مشهد

خیلی وقت بودکه میخواستیم ببریمت مشهد ولی یه سری اتفاقای بد افتاد و بابابزرگ مامانی فوت کرد که خیلی باعث ناراحتیه هممون شد ولی بعد از اون ماجراها بلاخره 23 اردیبهشت موفق شدیم بریم مامانی خیلی بهمون خوش گذشت البته خیلی هوا گرم بود ولی سفر خوبی بود وتو دختر نازم خیلی خانم  و اروم بود چند بار بردمت زیارت کردی و همون جا از امام رضا برات سلامتی و دل خوش و عاقبت به خیری و خوشبختیتو خواستم کلیم از تو خواستم با اون دستای کوچیکت برا مامان بابا وهمه اونایی که حاجت داشتن دعا کنی چون دعای تو خیلی زود بالا میره  شب قبل از رفتنمونه دوباره کلی بدار بودیو بازی کردی تو هواپیما خیلی خوش اخلاق بودی یکم اذیت شدی نمیدونم به خاطرفشار هوابود ی...
27 ارديبهشت 1392

خاطره

  سلام   نازنینم خیلی روزهای خوبیرو  دارم با تو میگذرونم انقدر با تو خوشحالم که فکر کنم خدا این روزارو جزو  زندگیم حساب نکنه  همیشه دلم برات تنگ میشه حتی وقتی برای یک لحظه خوابیدی دل دردات داره یواش یواش بهتر میشه دیگه داری دختر ناز نازیه خودم میشی بابایی رو که نگو من که فکر نمیکردم تورو اینجوری دوست داشته باشه خودشم اعتراف کرده  شبا دیر میخوابی به همین خاطر والبته طبق توصیه پزشک  نباید بذاریم از ساعت 8 به بعد خواب عمیق داشته باشی توکه همش دلت میخواد بخوابی هر دوساعت یه بار بیدار میشی تا یک ساعت بیداری بعد دوباره 2 ساعت میخو ابی منو بابا سعی میکنیم نذاریم بخوابی ولی نمیشه تو خیلی بهونه میگیری به همی...
27 ارديبهشت 1392